آنکه کوشش بیهوده می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نامراد و محروم. (ناظم الاطباء) : از هر کنار مشرق عرض تجلی اش مه ریش کن برآمد و خور ریشخند شد. زلالی خوانساری (از آنندراج)
آنکه کوشش بیهوده می کند. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). نامراد و محروم. (ناظم الاطباء) : از هر کنار مشرق عرض تجلی اش مه ریش کن برآمد و خور ریشخند شد. زلالی خوانساری (از آنندراج)
بسیارکینه، سخت کینه توز، سخت کینه ور، که کینه بسیار دارد: چرا بیش کین خواند او را سپهر که هست از دگر خسروان بیش مهر، نظامی، بداندیش کم مهر و او بیش کین، نظامی
بسیارکینه، سخت کینه توز، سخت کینه ور، که کینه بسیار دارد: چرا بیش کین خواند او را سپهر که هست از دگر خسروان بیش مهر، نظامی، بداندیش کم مهر و او بیش کین، نظامی
جایی که در آن کفشها را از پا در آورند و آنجا گذارند. (فرهنگ فارسی معین). جایی در پیش مدخل زیارتگاهها برای بیرون کردن کفش. آستان. آستانه. آستان اطاق. آستانۀ اطاق. عتبه. پای ماچان. صف نعال. (یادداشت مؤلف)
جایی که در آن کفشها را از پا در آورند و آنجا گذارند. (فرهنگ فارسی معین). جایی در پیش مدخل زیارتگاهها برای بیرون کردن کفش. آستان. آستانه. آستان اطاق. آستانۀ اطاق. عتبه. پای ماچان. صف نعال. (یادداشت مؤلف)
روشن کننده. روشنایی بخش. روشن ساز. که نورانی کند. که روشن و تابان سازد: روشن کن آسمان به انجم پیرایه ده زمین به مردم. نظامی. - روشن کن چشم، شادکننده: روشن کن چشم مرقدان را در مرقد تنگ و تار بینند. نظامی
روشن کننده. روشنایی بخش. روشن ساز. که نورانی کند. که روشن و تابان سازد: روشن کن آسمان به انجم پیرایه ده زمین به مردم. نظامی. - روشن کن چشم، شادکننده: روشن کن چشم مرقدان را در مرقد تنگ و تار بینند. نظامی
در حال کشیدن ریش. (یادداشت مؤلف) : پیادگان قاضی وی را ریش کشان به محکمه بردند. (یادداشت مؤلف) : کوسۀ کم ریش دلی داشت تنگ ریش کشان دید یکی را به جنگ. ؟
در حال کشیدن ریش. (یادداشت مؤلف) : پیادگان قاضی وی را ریش کشان به محکمه بردند. (یادداشت مؤلف) : کوسۀ کم ریش دلی داشت تنگ ریش کشان دید یکی را به جنگ. ؟
خستن. مقروح کردن. مجروح کردن. خسته کردن. زخمی کردن: شخودن، ریش کردن به ناخن. (یادداشت مؤلف). آزردن. اقراح. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). عقر. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : یا زندم یا کندم ریش پاک یا دهدم کار یکی بر کلال. حکاک. باشد که به طلی های گرم حاجت آید چون خردل و انجیر و پودنه دشتی و ثفسیا تا ریش کند و طلی ها بپالاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرگه که فلک دل مرا ریش کند تنها فکند مرا و فردیش کند. مسعودسعد. شاه بدانی که جفا کم کنی گر دگری ریش تو مرهم کنی. نظامی. بکرد از سخنهای خاطرپریش درون دلم چون در خانه ریش. سعدی (بوستان). فراموش کردی مگر مرگ خویش که مرگ منت ناتوان کرد و ریش. سعدی (بوستان). بینندۀ دوست را مکن ریش شرمی هم از آن دو دیدۀ خویش. امیرخسرو دهلوی. - ریش کردن دل، مجروح ساختن آن. آزرده ساختن آن: سرانجام جوی از همه کار خویش به تیمار بیشی مکن دلت ریش. فردوسی. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 200). مکن تا توانی دل خلق ریش اگر می کنی می کنی بیخ خویش. (بوستان). ، به تارتار از یکدیگر جدا ساختن. (یادداشت مؤلف). - دل کرده ریش، دل مجروح. خسته دل. آزرده خاطر: سراسر بیاورد گردان خویش بدیشان نگه کرد دل کرده ریش. فردوسی. سپس راه ایران گرفتند پیش ز کردار کاوس دل کرده ریش. فردوسی. تهمتن پیاده همی رفت پیش دریده همه جامه دل کرده ریش. فردوسی
خستن. مقروح کردن. مجروح کردن. خسته کردن. زخمی کردن: شخودن، ریش کردن به ناخن. (یادداشت مؤلف). آزردن. اقراح. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). عقر. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : یا زندم یا کندم ریش پاک یا دهدم کار یکی بر کلال. حکاک. باشد که به طلی های گرم حاجت آید چون خردل و انجیر و پودنه دشتی و ثفسیا تا ریش کند و طلی ها بپالاید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). هرگه که فلک دل مرا ریش کند تنها فکند مرا و فردیش کند. مسعودسعد. شاه بدانی که جفا کم کنی گر دگری ریش تو مرهم کنی. نظامی. بکرد از سخنهای خاطرپریش درون دلم چون در خانه ریش. سعدی (بوستان). فراموش کردی مگر مرگ خویش که مرگ منت ناتوان کرد و ریش. سعدی (بوستان). بینندۀ دوست را مکن ریش شرمی هم از آن دو دیدۀ خویش. امیرخسرو دهلوی. - ریش کردن دل، مجروح ساختن آن. آزرده ساختن آن: سرانجام جوی از همه کار خویش به تیمار بیشی مکن دلت ریش. فردوسی. فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 200). مکن تا توانی دل خلق ریش اگر می کنی می کنی بیخ خویش. (بوستان). ، به تارتار از یکدیگر جدا ساختن. (یادداشت مؤلف). - دل کرده ریش، دل مجروح. خسته دل. آزرده خاطر: سراسر بیاورد گردان خویش بدیشان نگه کرد دل کرده ریش. فردوسی. سپس راه ایران گرفتند پیش ز کردار کاوس دل کرده ریش. فردوسی. تهمتن پیاده همی رفت پیش دریده همه جامه دل کرده ریش. فردوسی
مجروح شدن. زخم شدن. (یادداشت مؤلف). انعقار. (تاج المصادر بیهقی). قرح. (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). اعتقار: انعقار، پشت ریش شدن ستور. (منتهی الارب) : ایوب همچنان به عبادت مشغول شد و آن دردها زیاد شد از فرق تا قدم همه ریش شد. (قصص الانبیاء ص 138). به قضا سه اسب خداوندم در زیر من ریش شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 199). خدایا دلم خون شد و دیده ریش که می بینم انعامت از گفت بیش. سعدی (بوستان چ دکتر یوسفی ص 174). ز پنجه درم پنج اگر کم شود دلت ریش سرپنجۀ غم شود. سعدی (بوستان). ، جدا شدن تارهای جامه از یکدیگر. بیرون شدن تارهایی از جامه. (یادداشت مؤلف)
مجروح شدن. زخم شدن. (یادداشت مؤلف). انعقار. (تاج المصادر بیهقی). قرح. (از تاج المصادر بیهقی) (دهار). اعتقار: انعقار، پشت ریش شدن ستور. (منتهی الارب) : ایوب همچنان به عبادت مشغول شد و آن دردها زیاد شد از فرق تا قدم همه ریش شد. (قصص الانبیاء ص 138). به قضا سه اسب خداوندم در زیر من ریش شده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 199). خدایا دلم خون شد و دیده ریش که می بینم انعامت از گفت بیش. سعدی (بوستان چ دکتر یوسفی ص 174). ز پنجه درم پنج اگر کم شود دلت ریش سرپنجۀ غم شود. سعدی (بوستان). ، جدا شدن تارهای جامه از یکدیگر. بیرون شدن تارهایی از جامه. (یادداشت مؤلف)
لحیهالتیس. موی چانۀ بز، گیاهی که آن را شنگ و به تازی لحیهالتیس گویند. (ناظم الاطباء). لحیهالتیس و آن گیاهی است. (منتهی الارب). گیاهی است خوردنی و آن را شنگ خوانند و اقسامی دارد، به نام ارمک، علد. و غیره، که در کوهستانهای خشک و کویرهای ایران هست. (یادداشت مؤلف). گیاهی از تیره چتریان که جزو گونه های قرصعنه است. لحیهالمعزی. کچی صقالی. (فرهنگ فارسی معین) ، درختچه ای ازتیره گنتاسه از ردۀ بازدانگان جزو تیره های نزدیک به مخروطیان که شکل ظاهری اش شبیه به گیاه دم اسب است. گیاهی است همیشه سبز پرشاخه و پرانشعاب. دنیز اوزومی. (فرهنگ فارسی معین)
لحیهالتیس. موی چانۀ بز، گیاهی که آن را شنگ و به تازی لحیهالتیس گویند. (ناظم الاطباء). لحیهالتیس و آن گیاهی است. (منتهی الارب). گیاهی است خوردنی و آن را شنگ خوانند و اقسامی دارد، به نام اُرمَک، علد. و غیره، که در کوهستانهای خشک و کویرهای ایران هست. (یادداشت مؤلف). گیاهی از تیره چتریان که جزو گونه های قرصعنه است. لحیهالمعزی. کچی صقالی. (فرهنگ فارسی معین) ، درختچه ای ازتیره گنتاسه از ردۀ بازدانگان جزو تیره های نزدیک به مخروطیان که شکل ظاهری اش شبیه به گیاه دم اسب است. گیاهی است همیشه سبز پرشاخه و پرانشعاب. دنیز اوزومی. (فرهنگ فارسی معین)
دهی است جزء دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. در 24هزارگزی جنوب غربی اسفراین، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 328 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات، بنشن، پنبه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است جزء دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. در 24هزارگزی جنوب غربی اسفراین، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 328 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و محصولش غلات، بنشن، پنبه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دشنامی است. (یادداشت مؤلف) : ای ریش کش شهابک مأبون هزار تیز در ریش آن پدر که تو هستی ورا پسر. سوزنی. ، آنان که ریش مردم را می کشند: کوسۀ کم ریش دلی داشت تنگ ریش کشان دید یکی را به جنگ گفت رخم گرچه زجاجی وش است ایمنی از ریش کشان هم خوش است. ؟ (از یادداشت مؤلف)
دشنامی است. (یادداشت مؤلف) : ای ریش کش شهابک مأبون هزار تیز در ریش آن پدر که تو هستی ورا پسر. سوزنی. ، آنان که ریش مردم را می کشند: کوسۀ کم ریش دلی داشت تنگ ریش کشان دید یکی را به جنگ گفت رخم گرچه زجاجی وش است ایمنی از ریش کشان هم خوش است. ؟ (از یادداشت مؤلف)
مستأصل و بیخ برکنده. (آنندراج). - ریشه کن ساختن، از بیخ و بن برکندن. ریشه کن کردن: گر چنین آهنگ خواهد شد سرود قمریان سروها را ریشه کن می سازد از بستان ما. صائب (از آنندراج). - ریشه کن شدن، از بیخ و بن برکنده شدن. - ریشه کن کردن، از بیخ و بن برکندن. ایعاء. استیصال. از بن برانداختن. (از یادداشت مؤلف)
مستأصل و بیخ برکنده. (آنندراج). - ریشه کن ساختن، از بیخ و بن برکندن. ریشه کن کردن: گر چنین آهنگ خواهد شد سرود قمریان سروها را ریشه کن می سازد از بستان ما. صائب (از آنندراج). - ریشه کن شدن، از بیخ و بن برکنده شدن. - ریشه کن کردن، از بیخ و بن برکندن. ایعاء. استیصال. از بن برانداختن. (از یادداشت مؤلف)
برآوردن تارهای موی صورت و برکندن آن، تشویش بیفایده کشیدن. (از ناظم الاطباء) (از امثال و حکم دهخدا) (از برهان). کنایه از رنج ومحنت بیفایده کشیدن است. (از آنندراج) : مادر به کره گفت برو بیهده مگوی تو کار خویش کن که همه ریش می کنند. سنایی. کند سفیدی مویت چو لاله بر سودا به ریش کندن از آن مولعی چوسودایی. ؟ (از آنندراج). ، افسوس خوردن. اندوه خوردن: از دست تو ریش کنده باشم صد بار اکنون بنشین تو نیز ریشی می کن. ظهوری (از آنندراج). به زیان داده ای جوانی را ریش کندن کنون ندارد سود. خان عالم (از آنندراج). ، شاید به معنی فکر بسیار کردن باشد چه در حالت فکر نیز گاهی چنین می کنند. (از آنندراج)
برآوردن تارهای موی صورت و برکندن آن، تشویش بیفایده کشیدن. (از ناظم الاطباء) (از امثال و حکم دهخدا) (از برهان). کنایه از رنج ومحنت بیفایده کشیدن است. (از آنندراج) : مادر به کره گفت برو بیهده مگوی تو کار خویش کن که همه ریش می کنند. سنایی. کند سفیدی مویت چو لاله بر سودا به ریش کندن از آن مولعی چوسودایی. ؟ (از آنندراج). ، افسوس خوردن. اندوه خوردن: از دست تو ریش کنده باشم صد بار اکنون بنشین تو نیز ریشی می کن. ظهوری (از آنندراج). به زیان داده ای جوانی را ریش کندن کنون ندارد سود. خان عالم (از آنندراج). ، شاید به معنی فکر بسیار کردن باشد چه در حالت فکر نیز گاهی چنین می کنند. (از آنندراج)
جایی که در آن کفشها را از پا در آورند و آنجا گذارند: (در کفش کن اطاق بزرگ آهو خانم وزن چادر سفید با شرم حضور و نزاکت دو نا شناس تازه بهم رسیده با هم سلام و علیک و احوالپرسی کردند)
جایی که در آن کفشها را از پا در آورند و آنجا گذارند: (در کفش کن اطاق بزرگ آهو خانم وزن چادر سفید با شرم حضور و نزاکت دو نا شناس تازه بهم رسیده با هم سلام و علیک و احوالپرسی کردند)
درختچه ای از تیره گنتاسه از رده بازدانگان جزو تیره های نزدیک به مخوطیان که شکل ظاهریش شبیه به گیاه دم اسب است گیاهی است همیشه سبز که پر شاخه و پر انشعاب است دنیزاوزومی، گیاهی از تیره چترایان که جزو گونه های قرصعنه است لحیه المعزی کچی صقالی
درختچه ای از تیره گنتاسه از رده بازدانگان جزو تیره های نزدیک به مخوطیان که شکل ظاهریش شبیه به گیاه دم اسب است گیاهی است همیشه سبز که پر شاخه و پر انشعاب است دنیزاوزومی، گیاهی از تیره چترایان که جزو گونه های قرصعنه است لحیه المعزی کچی صقالی